۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

نوشته های نیک آهنگ کوثر، ۴۰ سال بعد (به مناسبت تولد چهل سالگی نیکان)


(نیک آهنگ کوثر پنجم آبان ماه وارد چهارمین دهه زندگی‌ خود خواهد شد. با آرزوی بهترین‌ها برای او، متن زیر را به عنوان هدیه‌ای کوچک تقدیم این هنرمند خوب کشورمان می‌کنم)

دیروز با نوه‌ها و نتیجه ها، که اصرار داشتن به مناسبت تولد ۸۰ سالگیم برام یک پالتو بخرن، رفتیم تو یک بوتیک حوالی تجریش در جنوب تهران. من گوشه‌ای ایستادم تا بچه‌ها چند تا پالتو بیارن من امتحان کنم. صاحب مغازه با اینکه دختر جوانی‌ بود یک آهنگ خیلی‌ قدیمی‌ و خاطره انگیز از کامران و هومن گذاشته بود. کامران و هومن را شاید کسی‌ دیگه یادش نیاد. آنها دو تا برادر یا شاید هم دو تا خواهر (درست خاطرم نیست) بودن که بیشتر برای جوون‌ها میخوندن. شنیدن این آهنگ من رو برد به ۴۰ سال پیش. سالهای در به دری و آوارگی و غربت نشینی. آن زمان هایی که ایران هنوز اسیر حکومت "ضد جمهوری، ضد اسلامی و ضد ایرانی‌" بود و من هم در ایالت کانادای آمریکا که آن زمان هنوز کشور مستقلی بود، با وجود تمام آزادی هاش احساس اسارت و خفقان می‌‌کردم.

یادمه چند ماهی‌ بود که بغض ۳۰ ساله مردم ایران تبدیل به فریاد شده بود و ایرانیها برای به دست آوردن آزادی و حق و حقوق خودشان با یکدیگر هم صدا و هم قدم شده بودن و برای رسیدن به هدف خود از جان و مال مایه میگذاشتند. مبارزه‌ای با دستان خالی‌ که چه زیبا به نتیجه نشست.

با افکارم در اوضاع متشنج آن روز‌ها بودم که بچه‌ها با چند تا پالتو اومدن. وقتی‌ که جلوی آینه پالتو‌ها را پرو می‌کردم، چشمم افتاد به اندام ورزشکاری خودم و دستی‌ کشیدم به عضلات شکمم و با خودم گفتم: "دست مریزاد پسر، عجب بدنی ساختی!"

داشتم تو آینه قربون صدقه خودم میرفتم که داور، نوه کوچیکم، بی‌ خبر کلاهم را از سرم کشید و در رفت. جانوریه این بچه، البته بین خودمون باشه، این داور رو من از بقیه یک جورهایی بیشتر دوست دارم، فقط کاشکی‌ پدر و مادرش یک اسم دیگه ای روش گذاشته بودن.

خلاصه، برداشته شدن کلاه از سر همان و نورانی شدن مغازه همان. یک نگاهی‌ به کله کچل مبارک تو آینه انداختم و بهش گفتم : "تو دیگه چپ چپ نگام نکن، کلی‌ پول خرج دوا و درمونت کردم، دریغ از یک تار مو فایده".

وقتی‌ که برگشتیم خونه داور را نشوندم که یک بار از روی کلّ گلستان سعدی بنویسه، فکر کنم حالا حالاها‌ سرش گرم باشه.

شبش هم بعضی‌ از دوستان و همکاران و چند تائی از دانشجوهام من را شرمنده کردن و در تالار هنری ویگن برای من مراسم بزرگداشتی برگزار کردن که همین جا از همشون تشکر می‌کنم. من که خودم را واقعا شایسته این همه لطف نمیدونم.

ولی‌ جدا خودمونیم ها، عجب هیکلی‌ دارم با این سن و سال...ماشا الله ماشا الله، چشم نخورم انشأ الله!



۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

احمدی‌نژاد در شیراز: حافظ سالی‌ یک بار به زیارت جمکران می‌‌رفت



آقای احمدی‌نژاد در مراسم بزرگداشت حافظ از عشق حافظ به امام عصر(عج) پرده برداشت و گفت: "بند بند اشعار حافظ عطر امام غایب را میدهد. برای مثال آنجایی که حافظ در بوستان از نبرد رستم با سهراب مینویسد، منظور او از آن چاهی که رستم پسرش را در آن سه بار خفه کرد، همان چاه جمکران و منظورش از سهراب نیز همان امام زمان بوده که روزی از داخل همین چاه ظهور خواهند کرد و برای هفت سال و هفت ماه بدون توقف چنان با شمشیر گردن کافر‌ها را خواهند زد که آخرش از کتف می‌‌افتند". احمدی‌نژاد پس از آنکه گریه کنان آرزو کرد که کاشکی‌ آنجا بود تا کتف مبارک حضرت امام را بمالد افزود: "حافظ نیز از منتظران آن حضرت بود و هر سال به زیارت جمکران میرفت و اسناد آن هم در داخل بالشت آیت‌الله مصباح محفوظ است". در پایان مراسم آقای احمدی‌نژاد شایعه اخیر راجع به یهودی الاصل بودن خود را تکذیب کرد و از حضار ۱۶ دفعه پرسید: "کی‌ یهودیه؟" که حاضرین نیز هر بار با گفتن "دشمن" ایشان را خشنود کردند. پایان خبر


۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای به ملکوت اعلی پیوست



سال‌ها بود که تا به خانه می‌رسیدم سریع پیچ تلویزیون را می‌ چرخاندم به این امید که شاید این خبر مفرّح را از آن بشنوم.
هر چند که با مرگ یک مزدور وضعیت مملکت درست نخواهد شد، ولی‌ از آنجایی که خامنه‌ای در ۲۰ سال گذشته به یکی‌ از ستونهای اصلی‌ ظلم و جنایت تبدیل شده و از طرفی‌ مزدور‌های دیگری مثل جنتی یا مصباح یزدی پس از وفات او برای نشستن بر مصدر رهبری به جان یکدیگر خواهند افتاد، فقدان ناگهانی او ضربه بزرگی‌ به نظام خواهد زد.
اما الان چند ماهی‌ است که دیگرمرگ هیچ کدام از اینها را نمیخواهم. اتفاقا برای سلامتیشان دعا هم می‌‌کنم (البته نه سلامتی‌ فکری). دلم میخواهد که زنده بمانند تا به زودی در دادگاهی مردمی محاکمه شده و با به سر کردن باقی‌ زندگی‌ خود در داخل زندان به سزای گوشه‌ای از کردارخود برسند