۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

اکبر آقا، باز که رفتی‌ اون طرف (نامه‌ای خودمانی به رفسنجانی‌)

سلام علیکم

آخه قربونت برم، ما تازه داشتیم یواش یواش بهت دل‌ می‌‌بستیم. خیالات برمون داشته بود که آره، تو هم از خودمونی، با مردمی، سبزی. اما زهی خیالات باطلات. سبز که هیچی‌، بد جوری تو زرد از آب در اومدی داداش. من الاغ رو بگو که چقدر این ور و اون ور ازت تعریف کردم و تمجید نمودم. حتی برداشته بودم و اون عکسه که موقع نوشتن نامه به علی‌ گدا، دختر کوچیکت ازت گرفته بود رو هم چسبونده بودم به داشبرد هیلمنم. با اون ژستت تو اون لباس سفیدی که تنت پوشونده بودن همچین مامان روحانی‌ شده بودی که اولش گمان کردم خود حضرت صاحب الزمانه.

جالب بود که هیچ کدوم از مسافرام هم با دیدن عکست نه بهت فحش می‌‌دادن، نه دری وری نثارت می‌‌کردن و نه ان دماغ روش می‌‌چسبوندن. یکی‌ می‌‌گفت هر چی‌ تا حالا خورده نوش جونش، حالا که اومده طرف مردم، از سر گناهاش می‌‌گذریم.

تا اینکه دیروزی سر ظهر یه مسافر دربستی به تورم خورد. می‌خواست بره طرف‌های گمرک اون ورا. تو راه یه جوری به مسخره بهم گفت نه به اون نوار هایده نه به اون عکسی‌ که زدی رو داشبردت. گفتم اگه اذیت می‌‌شین خاموشش می‌کنم. گفت نه بابا، عکس رو می‌‌گم. گفتم مگه چشه آقا مهندس؟ مگه نشنیدین که تو نماز جمعه چه حالی‌ به ملت داد و به حکومت گیر داد؟ این اکبر آقا اون اکبر آقایی نیست که ما فکر میکردیم. اصلا تموم اون حرفهایی که پشت سرش می‌‌زدن شایعه بود و بس. میخواستن که خرابش کنن. این بابا مثل باقی‌ آخوند‌ها نیست، این با مردمه، می‌‌خواد که مردم به حقشون برسن.

آقا مهندس یه چیزی جواب داد که اولش خیلی‌ بهم برخورد اما بعدش پیش خودم حساب کردم که نه بابا، حق داره بگه. بهم گفت که خیلی‌ ساده ای. بعدشم گفت این هاشمی همیشه فقط به فکر خودش و جیب خودشه. خیلی‌ هم تو این کارش وارده. به موقعش میزنه زیر گریه، به موقعش رنگ عوض می‌‌کنه و هر وقت از هر طرف باد بیشتر بوزه میره اون وری. یادت نیست هر وقت اوضاع به هم میریخت سریع میدوید میرفت زیر عبای رهبر؟ حالا هم که احمدی نژاد و رهبرش بهش گیر دادن حسابی‌ به ترس و لرز افتاده. از شانسش این مشنگ‌هاهم تر زدن به انتخابات و تقلب کردن که در نتیجه اش مردم میلیونی ریختن وسط خیابون. فکر کرده بودن مردم ۳۰ ساله چیزی نگفتن دیگه بی‌ غیرت شدن و باز هم چیزی نمی‌‌گن. حساب این همه شلوغی رو نکرده بودن. این رفسنجانی‌ هم که دید خوب فرصتیه، خودش رو چسبوند به مردم. نه واسه اینکه از مردم حمایت بکنه، نه، بر عکس. واسه اینکه مردم از اون حمایت بکنن و نذارن که کفتار‌های جوون تر این پیرکفتار که سالها واسه خودش جلون داده و حکومت کرده رو پاره پوره کنن.

آقا مهندس میگفت حالا که با همت مردم و خون جوون‌ها قدرت علی‌ گدا و اینقدی نژاد نم کشیده و کسی‌ دیگه تره هم براشون خورد نمی‌‌کنه، جنابعالی پاشدی رفتی‌ دوباره طرف اونها تا بهشون جون بدی که یه وقت حکومتشون کله پا نشه، که در آن صورت خودت هم کله پا میشی‌. آقا مهندس می‌‌گفت قرار گذاشتین که تو نظام رو نجات بدی و در عوضش اونها هم به تو و بچه‌هات کاری نداشته باشن. می‌‌گفت حتما کلی‌ هم ازشون امضا پمضا گرفتی‌ که پس فردا واست شاخ نشن.

من که باورم نمی‌شد راست باشه ازش پرسیدم رو چه حسابی‌ این حرف‌ها رو میزنه؟ گفت از اونجایی که تو، یعنی‌ اکبر آقا، یه جایی‌ گفتی‌ همه باید از دستورات علی‌ گدا پیروی کنن و تازه به جای اینکه بهش بگی‌ رهبر یا مقام رهبری برداشتی صاف گفتی‌ رهبری معظم انقلاب. آخه نمی‌شد اقلاً اون معظم کوفتیش رو نگی‌؟ اون جوری اقلا می‌‌تونستیم سر خودمون شیره بمالیم که بعله، اینها با هم اختلاف دارن.

بابا ‌ای والله، پس باز جبهه رو عوض کردی. یه لنگ پات رو گذاشتی‌ اینطرف، اون یکی‌ رو اون طرف. فقط حواست باشه که این دفعه از اون دفعه‌ها نیست. فاصله این طرف تا اون طرف این بار خیلی‌ زیاده و لنگات بدجوری جر می‌‌خورن.

حاج اکبر آقا، مودبانه بهت بگم که این بار بد جوری ریدی. مردم ممکن بود که یک دفعه ببخشنت، ولی‌ هیچ وقت پشت کردن دوباره تو به خودشون رو نمی‌‌بخشن. وای به حالت اگه آقا مهندس راست گفته باشه و باز دنبال علی‌ گدا راه افتاده باشی‌. مردم که دیگه سیفون رو روی اون کشیدن، ولی‌ حالا یخه اون پیرهن سفید روحانیت رو میگیره وتو رو هم با خودش به پائین می‌‌کشه.

فعلا من عکست رو کندم انداختم توی داشبرد تا شاید تو این چند روزه خبر خوبی از طرف تو بشنوفم و دوباره درش بیارم. والا وسط میدون آزادی میندازمش از پنجره بیرون.

۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

باز پس فرستادن کلوتید ریس به لانه جاسوسی(!) فرانسه

مضحک تر از اتهام جاسوسی که حکومت جمهوری اسلامی به کلوتید ریس، زن جوان فرانسوی زده، پیشنهادی می‌‌باشد که در مورد او به کشور فرانسه داده است. حکومت اسلامی که کلوتید ریس را بیش از یک ماه به جرم جاسوسی در زندان نگاه داشته به سفارت فرانسه در ایران پیشنهاد داده است تا در صورت دادن تضمین، خانوم کلوتید ریس بتواند تا زمان برگزاری دادگاه در داخل ساختمان سفارت فرانسه اقامت کند.

خود این پیشنهاد ثابت می‌‌کند که اتهام جاسوسی به این فرد دروغ محض می‌‌باشد. آخر چطور ممکن است که کشوری فردی را به جرم جاسوسی دستگیر کند، هفته‌ها حبسش کند و جلوی دوربین از وی اعتراف بگیرد اما سپس او را تا زمان اجرای دادگاهش به سفارت مربوطه بسپارد؟ آخر اگر این فرد واقعا جاسوس باشد چه جایی بهتر از سفارت برای رد و بدل کردن اطلاعات محرمانه و اخبار جاسوسی؟ مگر کشور فرانسه متهم به دست داشتن در انقلاب مخملی نیست؟ آیا از نظر اطلاعاتی نباید جاسوس یا حتی فرد مشکوک به جاسوسی را از همدستانش دور نگه داشت؟ آیا نباید جلوی دسترسی‌ او به تلفن و اینترنت را گرفت؟

پس این پیشنهاد دیگر چیست؟

این بار هم جمهوری اسلامی نقشه‌ای چون کردن کت و شلوار به تن ملوانان انگلیسی و یا آزاد کردن فوری رکسانا صابری که به دروغ به جاسوسی و ۸ سال زندان محکوم شده بود کشیده، تا با اجرای آن از یک سوی از آمریکا و اروپا باج بگیرد و از سوی دیگر به مردم جهان رحم، عطوفت و بزرگمنشی خود را در قبال زندانیان نشان بدهد.

چندی نخواهد گذشت که احمدی نژاد با نوشتن نامه‌ای در خواست آزادی کلودیت ریس را خواهد داد و پس از گرفتن عکس یادگاری در کنار وی، که در کیهان بزرگ چاپ خواهد شد، او را با چند کیلو پسته و جعبه‌ای سوهان روانه خانه ش خواهد کرد تا همه از رئوفت اسلامی رژیم حاکم بر ایران با خبر شوند.

غافل از اینکه مشت آنها دیگر نزد همه باز شده و امروزه خبر کشتار ندا‌ها و سهراب هاست که در کنار اخبار فجیعی که هر روز از زندان‌های ایران درز می‌‌کنند، دست به دست مردم جهان می‌‌چرخند و روی سیاه حکومت اسلامی را سیاه تر می‌‌کنند.

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

روز تولد شهیدانمان، خانواده آنها را تنها نگذاریم

مرگ هر عزیزی برای اطرافیانش خیلی‌ سخت است. خصوصا اگر آن عزیز جوان و ناکام باشد و مرگش هم ناگهانی و بدون بیماری قبلی‌ پیش آمده باشد. ما ایرانیها رسم قشنگی‌ داریم که به مدت ۴۰ روز خانواده عزادار را تنها نمیگذاریم و همیشه عید‌ها نخست به دیدار ایشان میرویم، تا شاید کمی‌ از غم و اندوه آنها بکاهیم.

تاریخ دیگری که میتواند مهم باشد، سالروز تولد شهدای ماست. خصوصا که مادران داغ دارشان در این روز بیش از هر وقت دیگری به یاد ساعت ها، دقیقه‌ها و ثانیه‌های روزی هستند که فرزندشان پا به جهان هستی‌ نهاد. لحظه‌هایی‌ را به خاطر میاورند که با درد و اضطراب راهی‌ بیمارستان بودند و پس از تحمّل دردی غیر قابل وصف نوزاد خود را برای اولین بار به آغوش کشیدند. نوزادی که پدر و مادرش برای آینده او نقشه‌ها کشیده بودند و آرزو‌ها داشتند، بی‌ خبر از آنکه روزی عزیز دلبندشان قربانی قدرت پرستی‌ دژخیمان خواهد شد.

بیائید در این روز با دسته‌های گل به دیدار این خانواده‌ها برویم. برویم تا بدانند عزیزان آنها، عزیزان ما نیز هستند. بدانند که ما خانواده شهیدانمان را همانند خانواده خود می‌‌دانیم. دلداریشان بدهیم، بگوییم که اگر چه شاید آرزوها و نقشه‌هایشان بر آورده نشد، ولی‌ فرزندشان به آن‌ چنان درجه و مقامی دست یافت که ارزشش از هر امید و آرزویی بالاتر است، که چه مقامیست بالاتر از مقام شهید؟

چه مقامیست بالاتر از مقام کسی‌ که در راه حقیقت، در راه آزادی، برای دفاع از حق خود و هم نسلان خود و نسل‌های آینده‌اش و برای سر بلندی کشورش ایران با دستانی خالی‌ ولی‌ مشتی گره کرده به جنگ با جور و ستم ودروغ برود و شجاعانه جان خود را فدا کند؟

مگر ما می‌‌توانیم نداها، سهراب‌ها و علیرضا‌های خود را روزی از یاد ببریم؟ نه، هرگز. تا ایران و ایرانی‌ هست حماسه این شهیدان چون افسانه دهان به دهان خواهد چرخید و یادشان تا ابد در خاطره‌ها زنده خواهد ماند. به راستی‌ که شهیدان زنده هستند.

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

حتی اگر اباما و سارکوزی هم در صف اول خیمه شب بازی تنفیذتان می‌‌نشستند مهم نبود، مهم غیبت آن سه دلاور بود

خبرگزاری فارس به نمایندگی‌ حکومت اسلامی چندین عکس از سفیران کشور‌های خارجی‌ که در مراسم تنفیذ شرکت داشتند منتشر کرده تا همه بدانند آنها هم احمدی نژاد را به عنوان رئیس جمهور جدید پذیرفته‌اند. حتی اگر خود رئیس جمهورهای کشور‌های خارجی‌ در این مراسم بودند نیز مهم نبود. آنچه اهمیت داشت غیبت آقایان موسوی، کروبی، خاتمی و رفسنجانی بود. مهم این بود که آنها نیز مانند میلیونها ایرانی‌ دیگر و میلیونها غیر ایرانی‌ دیگر، که شاهد همبستگی‌ آنها با مردم ایران در ۲۵ جولای بودیم، برای شما پشیزی ارزش قائل نیستند و در این مراسم شرکت نکردند. مهم این است که ما، میلیونها ایرانی‌، حکومت دیکتاتوری شما را به رسمیت نمی‌‌شناسیم و تا زمان بر کناری شما و گرفتن حقمان آرام نمی‌‌گیریم. ما به شهیدان خود مدیون هستیم و از رای و خواسته آنها هرگز نخواهیم گذشت.

دیری نمانده که مراسم تنفیذ رئیس جمهوری واقعی‌ مردم، به دست خود مردم و بدون حضور رهبری و جیره خوارانش برگزار شود.

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

سرت را بالا بگیر ابطحی عزیز


سرت را بالا بگیر ‌ای مرد. می‌‌دانم که تحت فشار و شکنجه مجبور به گفتن حرف هایی شدی که حقیقت ندارند. میدانم حرف‌هایی‌ زدی که به آنها اعتقادی نداری. می‌‌دانم که الان به خاطر این اعترافات از دست خودت دلخوری. این اعترافات دروغین نه تنها ارزش تو را نزد دوستدارانت کم نکرد، بلکه به آن افزود.

همیشه دلت می‌‌خواست مردم بدانند که روحانی خوب هم در دنیا وجود دارد و همه آنها را از یک قماش ندانند. امروز به این هدف رسیدی.

امروز چشمان میلیونها ایرانی‌ به خاطر تو پر از اشک شد و میلیونها مشت از خشم ظلمی که به تو روا شده، گره خوردند.

سرت را بالا بگیر‌ای روحانی و نگران نباش. نگران نباش که ما همه با تو هستیم. نترس که تو و دیگر اسیران راه آزادی را تنها نخواهیم گذاشت.

شما فرزندان ایران زمین هستید و به جرم مبارزه در راه آزادی وطن و سر بلندی هموطنانتان است که رخت اسارت بر تنتان کرده اند.

مطمئن باش که هیچ ایرانی با غیرتی‌ تا لحظه آزدی تک تک شما آرام نخواهد نشست. مطمئن باش به زودی زود به جای آن لباس زشت زندان باز لباس روحانیت به تن خواهی‌ کرد و عبای خود را به دوش خواهی‌ انداخت، که حقا هیچ لباسی جز آن برازنده تو نیست.

سرت را بالا بگیر‌ای مرد.

سرت را بالا بگیر ‌ای ایران و دوباره به داشتن چنین فرزندانی بر خود ببال.

فریب اعترافات دروغین را نخواهیم خورد

از همان روز انتخابات که شروع به دستگیری مخالفین خود کردید، منتظر شنیدن چنین اعترافاتی از جانب آنها بودیم. از همان زمان میدانستیم که بازداشت شدگان زیر فشار شکنجه‌های شما جنایتکاران، که الحق در آن‌ استاد هستید، تن به این اعترافات ساختگی میدهند و پس از آزادی تمام حرفهای خود را پس می‌‌گیرند. دست شما سالهاست که برای همه رو شده. تمام زندانیان سیاسی برادران ما و خواهران ما هستند و به آنها افتخار می‌کنیم. نفس‌های آخرتان را بکشید که شمارش معکوس حکومت دیکتاتوریتان آغاز شده.