۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه
ای (نا) بسیجی، دست بردار
اجنبی ها، دست از سر ناموس مردم ایران بردارید.
جلوی چه کسی میخواهید ژست انساندوستی بگیرید؟ فیلم وحشیگریهایتان که در تمام دنیا دیده شد. همه دیدند که چگونه با باطوم بر سر و صورت دخترهای این مملکت کوبیدید. اگر از انسانیت کمی بوی بردهاید ، نداها و سهرابهای زنده این مملکت را به حال خود بگذارید.
و اگر هم حقیقتا به دنبال قاتل ندا میگردید، این پند مولانا حتما به کارتان خواهد خورد:
«از خود بطلب هر آنچه خواهی که تويی!»
۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه
شعری از پروانه فروهر برای همسرش داریوش

برای همسرم
لبریزتر میشد،
وقتی یراق و برگ میبستند
بر راهوار مرگ
در مرزهای خونی خورشید
بر تاقهای مبهم مهتاب
بر بام آن شبهای وحشتزا
با قامت افراشته چون کوه
جرمت اسیر ناامیدیها نگردیدن
جرمت، صلابت رادی و مردی
جرمت، «وفایت در ره پیمان»
تو در رواق ساکت زندان
دروازههای بستهی شب را
بر روشنان صبح
با قدرت جادویی امید، بگشودی
وقتی سپیده خون چکان میشد
از لالههای دشت
وقتی که بال خستهی مرغان
در پنجهی صیاد
یک یک فرو میریخت
وقتی شقایق را به جرم عشق
آتش،به کام خویش میسوزاند
بیهودگی در شهر میپیچید
تو روی گلسنگ خیابانها
با تیغهی خورشید
گلبوتهی امید را ترسیم میکردی.
وقتی که روزنها همه بسته
درکوبهها بیرنگ از امید
وقتی که طوفان سهمگین و سخت
در باغ،صدها آشیان میریخت
وقتی که جای شبنم و باران
نفرین و بیزاری
بر دشت میبارید
فانوس چشمانت،
همچون سپیده، روشن و رخشا
شب را، اگرچه تیره و خاموش
آهنگ پایت، ای صبور سخت
ای سالها در بند
ای نبض هر جنبش
در کوچههای ظلمت و سستی
ما را نوید صبح فردا داد.
اینک پس از بوران و سرمای زمستانها
در آفتاب روشن و زیبای شهریور
ای کاش میگفتم
هستی گوارایت
آزادی ارزانیت!!
از کتاب "شاید یک روز" شامل مجموعهای از اشعار برگزیده پروانه فروهر که پس از شهادت او و با همت دخترش پرستو و علی دهباشی توسط انتشارت جامعه ایرانیان منتشر شد.
سیمین بهبهانی در یادداشت آغازین کتاب، اینگونه نوشته: «با شعر پروانه فروهر پس از فاجعهٔ قتلش آشنا شدم. پیش از آن میدانستم که شعر میگوید، اما هیچ گاه از زبان خودش نشنیده بودم بس که فروتن بود.» بهبهانی در این یادداشت سه درونمایهٔ اصلی شعر او را عشق، وطنپرستی و مبارزه در راه حق و آزادی برشمرده است.
۱۳۸۸ آبان ۱۲, سهشنبه
سیزدهم آبان ماه، روزی که ۱۳ دیگر نحس نبود
سیزدهم آبان، روز دانش آموز، روز دانشجو، روز ندا و سهراب، روز من، روز تو. روزی که دستهایمان به یکدیگر گره خورد و با هم سرود آزادی را خواندیم. روزی که نگذاشتیم برای ما و برای سرنوشت ما دیگران تصمیم بگیرند و خود آستینها بالا زدیم و سینهها سپر کردیم. روزی که برای نجات وطنمان از چنگال هیولاهای چندسر، چنان فریادی بر سرشان برآوردیم که ستون کاخهایشان لرزید و خود به سوراخی خزیدند.
سیزدهم آبان ماه، روزی که یاران دبستانی خود را یاد کردیم، یاران پدران و مادران و پدربزرگان و مادربزرگان خود را یاد کردیم. کسانی که از سالیان دور تا به امروز، برای رهایی ایران عزیزشان و به خاطر من و تو، به زندان افتادند و شکنجه شدند و از جان خود گذشتند. آنها را یاد کردیم تا بدانند که بیهوده خون آنها بر زمین ریخته نشد، بلکه اکنون ما قدم به راه آنها نهاده ایم تا رأیشان، حقشان، پرچمشان و "ایرانشان" را پس بگیریم.
سیزدهم آبان ماه روزیست که نه پشت سر کسی، بلکه در کنار هم از پلکان نردبان سبز آزادی بالا رفتیم. روزی که با هم بوی خوشی را استشمام کردیم، بوی خوش عشق را، بوی خوش یکدیگر را، بوی شقایق، بوی خوش آزادی.